loading...
مجله وبلاگی | بروز ترین مجله اینترنتی
وبلاگی بازدید : 499 زمستان 1391 نظرات (0)
نه چوپان است نه گرگ ديده، اما صدچاقو كه بسازد يكي دسته ندارد. او راست حرف نمي‌زند، از صبح كه بيدار مي‌شود تا شب كه به رختخواب برود بارها دروغ مي‌گويد و ديگران را با حرف‌هايش بازي مي‌دهد.

نه پدر، نه مادر، نه همسر، نه دوست و نه كارفرما؛ رو در رو شدن با هيچ‌كدام از اينها او را از دروغ گفتن منصرف نمي‌كند. او تا آنجا كه بتواند حقايق را مخفي كرده، حرف‌هاي غيرواقعي به زبان مي‌آورد تا هم به اهدافش نزديك‌تر شود و هم از خود آدمي موجه‌تر بسازد.

اما دروغ نه ترفند است و نه برگ برنده، بلكه چاقويي است كه فرد دروغگو، لبه‌اش را به سمت خودش مي‌گيرد و با تمام توان به آبرو و سلامت رواني‌اش حمله مي‌كند.

تولد چوپان دروغگو

هيچ‌كس دروغگو به دنيا نمي‌آيد، اما در كدام مرحله از زندگي و طي چه فرآيندي يك دروغگو متولد مي‌شود؟ اين سوالي است كه همه ما از خود يا از دروغگويان پرسيده‌ايم. دانشمندان نيز به دانستن آن علاقه دارند.

گروهي از پژوهشگران دانشگاه پنسيلوانيا در پژوهشي، نوجوانان دبيرستاني را تشويق به شركت در اين پژوهش كردند و دريافتند 98 درصد از آنها به والدين خود دروغ مي‌گويند.

تحقيقات نشان مي‌دهد آنها بيشتردرباره چگونگي خرج‌كردن پول توجيبي و لباس‌هايي كه بيرون از خانه مي‌پوشند، درباره فيلم‌هايي كه در سينما مي‌بينند و كساني كه با آنان به سينما مي‌روند و گشتن با دوستاني كه والدين نمي‌پسندند، دروغ مي‌گويند.


كودكان باهوش مي‌توانند از دو يا سه سالگي دروغ بگويند.

با اين‌كه فكر مي‌كنيم راستگويي مهم‌ترين فضيلت در بچه‌هاست، معلوم شده دروغگويي مهارت پيشرفته‌تري است.

بچه‌هايي كه تفاوت‌هاي ظريف بين دروغ و راست را متوجه مي‌شوند، زودتر از اين مساله به نفع خود استفاده مي‌كنند و هرگاه فرصت دست بدهد، براي دروغگويي مستعدترند و اگر به بچه‌ها ميدان داده شود به دروغگويي عادت مي‌كنند.

وقتي كودكي به سن مدرسه مي‌رسد، دلايل دروغگويي پيچيده‌تر مي‌شود. پرهيز از تنبيه همچنان عامل اصلي دروغگويي است. گزافه‌گويي و ياد گرفتن اين‌كه مي‌تواند والدين را گول بزند به او احساس قدرت مي‌دهد.

هرگونه افزايش ناگهاني دروغگويي علامت خطر است و نشان مي‌دهد چيزي در زندگي كودك به گونه‌اي تغيير كرده است كه وي را آزار مي‌دهد.

بيشتر بچه‌هاي شش ساله‌اي كه مكررا دروغ مي‌گويند، تا هفت سالگي از آن دست مي‌كشند؛ اما اگر دروغگويي راه موفقيت‌آميزي براي مقابله با موقعيت‌هاي دشوار باشد، بچه به آن عادت خواهد كرد.

من آنم كه رستم بود پهلوان

بزرگسالاني كه مصداق جمله «من آنم كه رستم بود پهلوان» هستند آدم‌هاي دروغگويي محسوب مي‌شوند كه در همه گفته‌ها و رفتارهايشان اغراق مي‌كنند و كار را به غلو و مبالغه مي‌كشانند. آنها هميشه در حرف‌هايشان از كاه كوه مي‌سازند و نسبت‌هاي نادرست به خود مي‌دهند تا براي خود وجهه‌اي دست و پا كنند و خود را آدمي نشان دهند كه هميشه در روياهايشان دوست داشته‌اند مثل او باشند.

اين افراد ابايي ندارند اگر به دروغ بگويند كه ديروز فلان مقام مسئول را در خيابان ديده‌اند و به تلافي اين‌كه او كارش را بدرستي انجام نمي‌دهد كرشمه‌اي برايش آمده‌اند و بي‌اعتنا از كنارش گذشته‌اند يا مثلا بگويند ماهي فلان مقدار خرج مي‌كنند و فلان مقدار درآمد دارند در حالي كه گفته‌هايشان فاصله زيادي با حقيقت دارد.

آدم بزرگ‌ها گاهي به اين دليل دروغ مي‌گويند كه دوست دارند ديده شوند، گاهي نيز به دروغ متوسل مي‌شوند تا كمبودهاي دروني‌شان را جبران كنند و بعضي اوقات به اين طريق مرهمي برحقارت‌ها و ضعف شخصيت‌شان بگذارند. ولي گاهي دروغگويي آدم‌هاي بزرگسال از مكانيسم‌هاي دفاعي و تلاش براي كسب وجهه فراتر مي‌رود و تبديل به بيماري مي‌شود؛ يعني همان هنگام كه به گفته روان‌شناسان، فرد به درمان نياز پيدا مي‌كند و اگر به همين روش زندگي ادامه دهد، جايگاه اجتماعي و خانوادگي‌اش را از دست مي‌دهد.

بسياري از روانپزشكان، دروغگويي دائم را به عنوان نشانه‌اي از وجود مشكل رواني در نظر مي‌گيرند كه مي‌تواند شامل بيماري‌هايي مثل توهّم و خيالپردازي، انواعي از بيماري‌هاي رواني يا خودشيفتگي رواني باشد.

چه شد كه دروغگو شدم

من بد نبودم و نمي‌خواستم بد شوم. كودكي بودم بي‌آزار كه هرچه در دلش بود همان را به زبان مي‌آورد و نمي‌ترسيد از اين‌كه همه بدانند او هماني است كه هست، اما به مرور همه چيز تغيير كرد. من همان كودك صادق و نترس بودم كه حرف دلم را بيرون مي‌ريختم و بي‌احتياط هر چه را مي‌دانستم بروز مي‌دادم، اما اين رفتار را ديگران نمي‌پسنديدند و ابتدا با ايما و اشاره و بعد هم با توپ و تشر و گاهي نيز با تنبيه حالي‌ام كردند كه بچه نبايد آنقدر حرف اضافه بزند.

منظورشان از اين جمله، گنگ بود اما بعد از يك دوره مقاومت مقابلشان، بتدريج فهميدم منظورشان اين است كه وقتي مصلحت نيست بايد سكوت كنم و حتي اگر حقيقت را مي‌دانم چيزي به زبان نياورم.

فهميدنش كمي زمان برد، اما سرانجام فهميدم كه يك كودك راستگو كه همه چيز را پيش همه‌كس روي دايره بريزد و هر سوالي كه از او مي‌پرسند با واقعي‌ترين كلمات پاسخ آن را بدهد كودك خوبي نيست. آنها كم‌كم به من آموختند گاهي سكوت‌كردن خشك و خالي و امتناع از حرف‌زدن تنها چاره كار نيست، بلكه در مقابل برخي‌ها بايد حرف‌هاي ناراستي زد و معركه را جمع و جور كرد.

مثلا از من مي‌خواستند وقتي كسي مي‌گـــــويد پدرم چه كاره است صاف سر اصل مطلب نروم، بلكه اگر او كارمند معمولي يك شركت است او را تا درجه مديرعاملي بالا ببرم و اگر متراژ خانه مان 50 متر است يكصد متر هم خودم رويش بگذارم و با افتخار بگويم كه آپارتمان ما سه خوابه است. روزهاي نخست به اين رسوايي تن نمي‌دادم، اما چون فشارها براي متقاعدكردنم زياد بود كم‌كم زبانم را به اين سمت چرخاندم و بتدريج آموختم كه دروغ گفتن نه آنچنان سخت است كه من مي‌پنداشتم و نه آنقدر تلخ است كه نشود مزه‌مزه‌اش كرد.

چند سال زمان برد تا من دروغگويي قهار شدم، اما حالا كه فكر مي‌كنم اگر كودكي‌ام اين‌گونه آغاز نمي‌شد من هيچ‌گاه به اين شكل و شمايل در‌نمي‌آمدم.

همه چيز زير سر خانواده

داستان زندگي اين كودك راستگو، داستان زندگي خيلي از آدم‌هاست. اين كودكان در محيط خانواده مشغول مشق‌كردن فطرت‌شان بودند كه يكباره بزرگ‌ترها سر راهشان سبز شدند و از آنها خواستند كه تا اين حد راست نگويند. آنها حتي براي بچه‌ها استدلال آوردند كه به قول شاعر «دروغ مصلحت‌آميز بهتر از راست فتنه‌انگيز» و بچه‌ها نيز كه چاره‌اي جز اطاعت نداشتند لب به دروغ باز كردند و آنقدر پيش رفتند كه كسي شبيه بزرگ‌ترهايشان شدند.

آدم‌هاي دروغگو دست‌پرورده خانواده‌هايشان هستند؛ همان محصولاتي كه حالا خودشان خانواده‌اي تشكيل داده‌اند و دست پرورده‌هايي شبيه به خود دارند. خانواده كارهاي خوب و بد را مستقيم و غيرمستقيم به اعضايش نشان مي‌دهد و اعضا نيز اين درس‌هاي كلامي و غيركلامي را در ذهنشان ضبط مي‌كنند و در موقع لزوم آنها را به كار مي‌برند. اين خانواده است كه راه را از چاه نشان بچه‌ها مي‌دهد. پس اگر روزي بچه‌اي در چاه افتاد معلوم است كه خانواده چاه را نشان او نداده و اگر او روزي دروغ گفت معلوم است كه دروغ را در خانه ياد گرفته است.

در خانه يك اتفاق ديگر هم مي‌افتد، يعني كودكي كه روراست نبودن را از بزرگ‌ترهايش آموخته گاهي دوست دارد درس‌اش را به پدر و مادر پس دهد. او دلش مي‌خواهد يك روز هم اين پدر و مادر او باشند كه مخاطب دروغ‌هايش مي‌شوند، چون آنها بوده‌اند كه به او ياد داده‌اند گاهي براي فرار از مخمصه يا براي محبوب‌شدن مي‌توان دروغ گفت.

اما اين درس پس‌دادن هميشه خوشايند پدرو مادر‌ها نيست. آنها دوست ندارند صاحب كودكي باشند كه با دروغ زندگي مي‌كند. براي همين گاهي به او تذكر مي‌دهند و گاهي دست به تنبيه مي‌زنند، غافل از اين‌كه اطلاعاتي كه در ذهن فرزندشان حك‌شده با هيچ‌كدام از اين روش‌ها قابل
پاك شدن نيست.

ترس، دلهره، غوطه در دنياي خيال

بي‌انصافي است اگر همه خانواده‌ها را معلم دروغگويي بچه‌ها بدانيم. خانواده‌هاي زيادي هستند كه چون به اخلاقيات پايبندند از دروغ دوري مي‌كنند و راستگو بودن را به بچه‌ها مي‌آموزند. اما در عين حال آنها مرتكب چند اشتباه مي‌شوند كه ناخواسته فرزندشان را به سمت دروغگويي سوق مي‌دهند.

اولين اشتباه، حاكم‌كردن فضاي ترس در خانه است. در اين فضا، كودكي كه كار اشتباهي انجام داده به‌خاطر ترس از مجازات و تنبيه به دروغ متوسل مي‌شود و آسمان و ريسمان را به هم مي‌بافد تا واقعيت را به نوعي دور از دسترس نگه دارد.

در خانواده‌هايي كه تنبيه‌هاي شديد بدني و تحقير و توهين رواج دارد اين ترس شديدتر و به مراتب تعداد دروغ‌هايي كه گفته مي‌شود نيز بيشتر است. اما گاهي منشا دروغگويي، ترس و دلهره از مجازات يا واكنش ديگران نيست، بلكه اين كار در غوطه خوردن فرد در دنياي خيال ريشه دارد.

زندگي در دنياي خيال و اوهام براي بچه‌ها از سن دو سالگي شروع مي‌شود و تا شش سالگي ادامه مي‌يابد. آنها در اين پنج سال، دنيا را به روش خود تفسير مي‌كنند و واقعيت و خيال را به هم مي‌آميزند و هر چه را كه در ذهن به آن فكر مي‌كنند بر زبان مي‌آورند.

روان‌شناسان مي‌گويند اين كودكان «دروغ سياه و سفيد» مي‌گويند و تمام ترس ها، دلهره‌ها و آرزوهايشان را در ظرف اين دروغ‌ها مي‌ريزند. آنها مثلا با هيجان زياد مي‌گويند كه امروز وقتي سرشان را از پنجره خانه بيرون كرده‌اند يك غول ديده‌اند يا ديشب در اتاقشان همه آدم‌هاي بد را كشته‌اند و به اين طريق خود را آن‌طور نشان مي‌دهند كه دوست دارند باشند.

ولي بايد ريشه اين دروغ‌هاي سياه و سفيد را خشكاند، چون اگر تكرار شود و فكري به حالشان نشود بزودي از كودك، بزرگسالي دروغگو مي‌سازد كه زندگي دشواري خواهد داشت. پدر و مادرهايي كه چنين فرزنداني دارند بايد از تنبيه و مجازات‌كردن بپرهيزند و در عوض كاري كنند تا كودك افكار پوچ و خيالي را بشناسد و ميان آنها و واقعيت فرق بگذارد.

آداب ريشه‌كني دروغ

اصلاح هر روش يا رفتار غلط قبل از اين‌كه در تمام وجود يك فرد ريشه بدواند، شدني‌تر است.

براي همين اگر ريشه دروغ را از بچگي بخشكانيم و ارزش راستگويي را در وجود او نهادينه كنيم كارمان راحت‌تر از زماني خواهد بود كه مي‌خواهيم دروغگويي را كه جزئي از شخصيت يك فرد شده از او جدا كنيم.

براي حذف دروغ از وجود يك كودك، ابتدا بايد اصول اخلاقي را به او آموزش دهيم، يعني از فوايد راستگويي و صداقت برايش حرف بزنيم و ضمن اين‌كه خوبي‌ها را در عمل به او نشان مي‌دهيم، از سرنوشت آدم‌هاي خوبي كه در هر شرايطي راست مي‌گويند نيز برايشان بگوييم.

اگر هدف اين باشد مسلم است كه ديگر در محيط خانواده واژه‌هايي چون شوخي، الكي يا دروغ رد و بدل نمي‌شود، چون كاربرد همين واژه‌ها سبب مي‌شود تا آموخته‌هاي قبلي متزلزل شود و اين تصور پيش آيد كه براي شوخي و خنده مي‌توان حرف ناراست بر زبان آورد. كودكي كه در هر شرايطي راست مي‌گويد بايد مورد تشويق اعضاي خانواده قرار بگيرد، چون او مشغول انجام درست‌ترين كار ممكن است. شرايط راستگويي براي كودك بايد هميشه مهيا باشد چون اگر روزي راستگويي موجب ترس يا مجازات ديدن او شود كم‌كم ياد مي‌گيرد كه راستگويي كار خطرناكي است. براي همين است كه گفته مي‌شود حذف ترس يعني حذف دروغ.


جام جم

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تفریحی
پیشنهاد 2






اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    جنسیت شما ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3266
  • کل نظرات : 77
  • افراد آنلاین : 34
  • تعداد اعضا : 53
  • آی پی امروز : 155
  • آی پی دیروز : 659
  • بازدید امروز : 859
  • باردید دیروز : 6,416
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 859
  • بازدید ماه : 109,150
  • بازدید سال : 653,267
  • بازدید کلی : 7,008,794
  • پخش زنده فوتبال
    مطالب پربازدید
    بازی انلاین مجله